s e r a t 7 5
هییییییییییییییییییییییییی......... با حسرت می گم....آخه چی بگم...
حیف که تو بلاگ نمی خوام سیاست را بهانه ی مشامه شما کنم...
همینطوری هم که دیر به دیر میام، از شما شرمنده هستم...
اما خوبه روی دوبیتی زیر یه مقدار فکر کنیم
راهی صد کمین که شد ؟ معبر روی مین که شد ؟
معبر زیر گامتان - حرامیان حرامتان
جبهه به خون کشیده شد - حنجره بس دریده شد
طراوت کلامتان - حرامیان حرامتان
( آخه ......... نامردها.... ما جوون های این مملکت، چند وقتی هست که دم از نام مدافعان حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) زدیم، و ان شالله تا شهادتمون هم از این نام دم خواهیم زد...
آخه چرا شما نامردها رفتین پیش یزید زمان، نرمش احمقانه که دقیقا مقابل حرف آقامون که فرمود(نرمش قهرمانانه) هست، زدین...
اصلا نکنه این است معنای تدبیر و امید...که ما بچه مذهبی ها رو با هر حرفی افراطی و خود را معتدل می نامید ؟؟؟؟؟؟
شما که از ما خجالت نمی کشین، از حضرت زینب چی؟....نکنه شما مدافعان حرم عمه جانم زینب نیستین ؟؟؟؟؟؟ )
حیف که تو بلاگ نمی خوام سیاست را بهانه ی مشامه شما کنم...
همینطوری هم که دیر به دیر میام، از شما شرمنده هستم...
اما خوبه روی دوبیتی زیر یه مقدار فکر کنیم
راهی صد کمین که شد ؟ معبر روی مین که شد ؟
معبر زیر گامتان - حرامیان حرامتان
جبهه به خون کشیده شد - حنجره بس دریده شد
طراوت کلامتان - حرامیان حرامتان
( آخه ......... نامردها.... ما جوون های این مملکت، چند وقتی هست که دم از نام مدافعان حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) زدیم، و ان شالله تا شهادتمون هم از این نام دم خواهیم زد...
آخه چرا شما نامردها رفتین پیش یزید زمان، نرمش احمقانه که دقیقا مقابل حرف آقامون که فرمود(نرمش قهرمانانه) هست، زدین...
اصلا نکنه این است معنای تدبیر و امید...که ما بچه مذهبی ها رو با هر حرفی افراطی و خود را معتدل می نامید ؟؟؟؟؟؟
شما که از ما خجالت نمی کشین، از حضرت زینب چی؟....نکنه شما مدافعان حرم عمه جانم زینب نیستین ؟؟؟؟؟؟ )
s e r a t 7 4
| سید شهیدان اهل قلم |
s e r a t 7 3
یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَّا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ / حج 73
اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهید کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز [حتى] مگسى نمىآفرینند هر چند براى [آفریدن] آن اجتماع کنند و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمىتوانند آن را بازپس گیرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.هم این عابدان و هم آن معبودان
اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهید کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز [حتى] مگسى نمىآفرینند هر چند براى [آفریدن] آن اجتماع کنند و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمىتوانند آن را بازپس گیرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.هم این عابدان و هم آن معبودان
s e r a t 7 2
آقاجونم چرا من اینطور شده ام
مدتهاست که از شما دور شده ام
اما آقای خوب من...خاطرات روزها و شب های عاشقیمون، هیچ وقت از یادم نمیره!
آقای من غروب های دوشنبه رو فراموش نمی کنم...یادش به خیر... زیارت آل یاسین می خواندیم،
به نیابت از شهدا...یادش به خیر...آقاجان روضه ی عبّاس(علیه السلام) می خواندیم، تا پرونده ی اعمال ما رو سوا کنی...یادش بخیر... چه حالی داشتیم وقتی که
میرسیدیم به اینجای زیارت
که می گفتیم: اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصَلّی وَ تَقنُت(سلام بر تو؛ آن گاه که نماز میگزاری و قنوت میخوانی)
یا می گفتیم:وَ أنَّ رَجعَتَکُم حَقٌّ لا رَیبَ فیها(و (نیز گواهم بر) این که بازگشت شما (به این جهان)، راست است و شکی در آن نیست؛)
یا: وَ أنَّ ناکِراً وَ نکیراَ حَقّ(و آمدن دو فرشتهی پرسشگر (در گور) راست است)
یا......................
یادش بخیر آقاجون...آدم بودم...آقاجان ما را به آل یاسین و سلام های عاشقانه ات برگردان!سلام علی آل یس!
مدتهاست که از شما دور شده ام
اما آقای خوب من...خاطرات روزها و شب های عاشقیمون، هیچ وقت از یادم نمیره!
آقای من غروب های دوشنبه رو فراموش نمی کنم...یادش به خیر... زیارت آل یاسین می خواندیم،
به نیابت از شهدا...یادش به خیر...آقاجان روضه ی عبّاس(علیه السلام) می خواندیم، تا پرونده ی اعمال ما رو سوا کنی...یادش بخیر... چه حالی داشتیم وقتی که
میرسیدیم به اینجای زیارت
که می گفتیم: اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصَلّی وَ تَقنُت(سلام بر تو؛ آن گاه که نماز میگزاری و قنوت میخوانی)
یا می گفتیم:وَ أنَّ رَجعَتَکُم حَقٌّ لا رَیبَ فیها(و (نیز گواهم بر) این که بازگشت شما (به این جهان)، راست است و شکی در آن نیست؛)
یا: وَ أنَّ ناکِراً وَ نکیراَ حَقّ(و آمدن دو فرشتهی پرسشگر (در گور) راست است)
یا......................
یادش بخیر آقاجون...آدم بودم...آقاجان ما را به آل یاسین و سلام های عاشقانه ات برگردان!سلام علی آل یس!
s e r a t 7 1
یک روز در فروردین ماه 72، رسیدیم خدمت ایشان. ایشان برافروخته بود. ما را به اتاقش فراخواند. ما توی اتاق رفتیم. ایشان در را بست و یک خاطره ای را نقل کرد: «الان پیش پای شما، یک بچه بسیجی آمده و برای من تعریف کرده که: من داشتم از اتوبان اسبدوانی می رفتم؛ دیدم که شلوغ است و پلیس ایستاده. تحریک شدم که چرا پلیس توی میدان اسبدوانی آمده. از پلیس سوال کردم که چرا اینجا ایستادید؟ گفتند به تو ارتباط ندارد، برو! دوباره سوال کردم. یکی از این پلیس ها که پلیس قدیمی بوده، با طنز و مسخره گفته: دختر رئیس جمهور شما دارد اینجا اسبدوانی می کند، ما هم بپای او هستیم.»
آوینی بسیار برافروخته و ناراحت بود که ما به کجا رسیدیم! مشی ای که زمان طاغوت وجود داشت و ما برای آن انقلاب کردیم، دوباره دارد زنده می شود. دختر رئیس جمهور این مملکت باید به اسبدوانی بیاید و پلیس مملکت باید بیاید و مراقب باشد که مبادا اتفاقی بیفتد! ایشان بسیار بسیار ناراحت بود، در را محکم بست و پشت میز کوچکش نشست.
کتاب شهید فرهنگ، صفحه 153
آوینی بسیار برافروخته و ناراحت بود که ما به کجا رسیدیم! مشی ای که زمان طاغوت وجود داشت و ما برای آن انقلاب کردیم، دوباره دارد زنده می شود. دختر رئیس جمهور این مملکت باید به اسبدوانی بیاید و پلیس مملکت باید بیاید و مراقب باشد که مبادا اتفاقی بیفتد! ایشان بسیار بسیار ناراحت بود، در را محکم بست و پشت میز کوچکش نشست.
کتاب شهید فرهنگ، صفحه 153
s e r a t 7 0
از صلیب سرخ آمدند گفتند :
در اردوگاه شما را شکنجهتان میکنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند
آقا سید جواب نمیدهد
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید جواب نمیدهد .
پس شما را شکنجه نمیکنند؟
آقا سید جواب نداد،
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.
فرمانده پادگان آقای ابوترابی را برد در اتاق، گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی ، چرا به اینها چیزی نگفتی؟ آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند
فرمانده کلاهش را زد زمین گفت :
من نوکر تو هستم !
در اردوگاه شما را شکنجهتان میکنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند
آقا سید جواب نمیدهد
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید جواب نمیدهد .
پس شما را شکنجه نمیکنند؟
آقا سید جواب نداد،
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.
فرمانده پادگان آقای ابوترابی را برد در اتاق، گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی ، چرا به اینها چیزی نگفتی؟ آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند
فرمانده کلاهش را زد زمین گفت :
من نوکر تو هستم !